شعر و ادب ایران زمین
چون می ز دست ساقی تقدیر می رسد
درد ته پیاله به این پیر می رسد
در انتظار پیک و پیامم ولی دریغ
از راه های دور خبر دیر می رسد
شش روز هفته چونکه گذشتند همچو باد
لنگان ز راه جمعه ی دلگیر می رسد
دانی که چیست بی خبر از ره رسیدنت
خواب ندیده ای که به تعبیر می رسد
از آه گرم سینه ی من باش بر حذر
کاین شعله از زیارت تاثیر می رسد
غافل مشو ز معجزه ی عشق ای عزیز
آخر مس وجود به اکسیر می رسد
خواهد رساند گرمی عشقت به پختگی
بی آفتاب هر ثمری دیر می رسد
بیرون کش از نیامش و بر قلب خصم زن
دستت اگر به قبضه ی شمشیر می رسد
۱۵ / ۴ / ۸۹
محمد قهرمان